۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

فراموشی!

یک روز حتمن برایتان می گویم که چه چیزهایی سبب می شود آدم خودش را فراموش کند. هرچند یکی از این موارد مادر شدن است، البته من هنوز خودم هستم :-)  در مواردی همسر شدن... و البته دیده شده، هرچند نادر، پدر شدن! و البته به نظرم بیشتر در جهان سوم این موردها سبب می شوند آدم خودش را یادش برود. ولی به هر حال من مدتی است که نه به این دلایل، که به دلایلی، احساس می کنم آن آدم قدیم نیستم.
قدیم یعنی همین چهار،شش یا هفت سال پیش. به نظر می رسد وقتی درس و کالج سرگرمم کرد، دست از سر خودم و خواننده برداشتم، ولی راستش را بخواهید نوشتن بخشی از وجود من است نه مستمسکی برای سرگرمی.
حالا می فهمم که دلیلش فقط درس نبود. می خواهم سربسته بگویم، فعلن، ولی وقتی هرچه که می نویسید سیاسی است و شما سواد سیاسی ندارید و دیگر دلتان با گفتن حقیقت خنک نمی شود! وقتی هرچه می گویید  از نظر یکی مثل خوره به روحتان ایراد دار است،اتفاقی که می افتد این است که شما از نوشتن سرخورده می شوید. مثلن فکر کنید هربار شما درباره ی روزتان می نویسید مادر یا خواهر یا پدرتان بخواند و اعتراض کند که چرا این را مطرح کردی،فلان موضوع خصوصی است،منظورت از بیان آن قضیه چه بود! بعد تو هرچقدر هم بزرگ شده باشی خیال می کنی موجود نفهم کودنی هستی که باید افسارت را بگیرند و حتا مرده ای که در کوچه پشتی بر دوش می برند نشانه ی بارز خطای توست!؟ :-)   نه اینکه خدای نکرده خیال کنید من گرفتار چنین قضایایی بودم و هستم، فقط خواستم بدانید فراموشی ریشه های متفاوتی دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر