۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

سطح سرد و معلق

درددلهایی که نمی کنیم. اشکهایی که نمی ریزیم. آه هایی که نمی کشیم. فریادهایی که نمی زنیم. حاصل جمعشان خود است , منهای من به توان ِ همه.
چشمها را که باز می کنی خود را میان زمین و هوا با کمر و دست و پایی چسبیده بر سطحی آهنین و سرد می یابی و حالت تهوع ات را کنترل می کنی. گویی از ابد تا ازل اینجا بوده ای که چشمهایت به آسمان لایتنهایی دوخته می شود و نمی توانی حتا سر بچرخانی و ببینی که چند صد کیلومتر و چندهزار فرسنگ با جایی که می بایست در آن باشی فاصله داری؟ از خود می پرسی اصلن من کجا باید باشم؟ آیا اینجا جهنم دنیاییست که در آن می زیستم و یا بهشتی است که رویای من بود؟ چگونه آمدم و چرا آمدم؟ خانه ی من کوچه ی من شهر من و سرزمین من کجا بود؟ کدام راه را به غلط آمدم که به این سطح سرد و معلّق انجامید؟ اصلن من کِی راه افتادم و از آنجایی که می شناختم بیرون آمدم که راه را گم کرده باشم؟ چشمهایت را می بندی. روحت خالی از سکنه است. ویرانه ای مانند قلبت که به هر کدامشان سرک می کشی جز رد پاهایی کهنه و غبارگرفته از ناشناخته ها بر آنها به جا نمانده. احساس می کنی رد پاها را می شناسی. روزی متعلق به تو و متعلقاتت بوده اند. پا به پا. دست به دست. گونه به گونه شان بوده ای اما خیال می کنی که وهم برت داشته. آنها وجود ندارند. آنها هرگز برای تو وجود خارجی نداشته اند. یا نه! این تو بودی که نبودی. این خودت هستی که خیالی هستی. تو برای اینکه بر سطح سرد و معلق آسمانی زمینی خوابانده شوی و گاهی جایی چیزی کسی صدایت کند برای روزی ساعتی ساخته شده ای. این سطح سرد و آهنین و معلق خانه ی توست.

۱ نظر:

  1. وااا خواهر سلام،

    شما هم که بد تر از ما به جنب و جوش افتادید که، الهی شکر. کلی‌ دلمون برات تنگ شده بود. خواستم شعرِ هادی خرسندی اما دلً ما برایِ تو تنگ شده را برات بخونم دیدم نامحرم میخونه، خجالت کشیدم.
    خوب شد که هستی‌.

    در ضمن کجا بودم و چرا آمدم و چطور آمدم و کجا هستم را اگر از من میپرسیدن با سه‌سوت جوابِ همش را می‌دادم.

    ایران بودم عیال وادارمون کرد به خاطرِ بچه‌ها (ما اصلا بچه نداشتیم) به زور آورد منرا به اینجا.

    پاسخحذف