۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

شما هم فکر می کنید حسین درخشان چه اهمیتی دارد؟





حسین درخشان برای من نماد یک بچه تخس و بی ادب است کسی که پا رو سر دیگران می گذارد تا بتواند برود بالا.اگرچه بزرگ شده و کارهای ظاهرن بزرگ کرده اما کودکی بیش نیست
در این مدت که خبر از اعدام و بعد زندانش آمده فکر می کردم او چه اهمیتی در ذهن من دارد که رهایم نمی کند؟
چه مسئولیتی در قبال او دارم که نماد دیکتاتوری بعد از دیکتاتوری این روزهاست؟
فکر می کردم او و امثالهم کسانی هستند که در آینده هر جامعه ای مثل سم پاشیده می شوند.
رشد می کنند اما رشد حقیقی اجتماع را متوقف می کنند چون با فرهنگ یک جامعه سرو کار دارند.
امروز پس از نزدیک به ده روز خود درگیری به زندگی رسیدم.
اینکه زندگی همین جنگها و خوب و بد کردنهاست.
همین دست به دست کردنهاست.
همین دیکتاتورها و سرکوب کردنها و برعکس انسانیت و همدلی هاست.
شاید حسین درخشان اصلن مهم نباشد و با نبودش چیزی از جایی کم نشود
شاید برعکس او سی سال دیگر مهمترین فرد ایران باشد چه در لباس منفی چه در لباس مثبت !
هر چه که باشد او یک تکه از بودن ماست.یک تکه از تن ایران.
تن جهان.تن انسانیت.تن آدمی!!
حسین درخشان منم با همه اشتباهاتم.تویی با همه خوبیهایت.خودش است با یک نفر بودنش.
هرجا که از او خبری هست نظرات خوانندگان,عجیب بر علیه اوست.
اما اگر به دادگاه های ناصالح جمهوری اسلامی اعتقادی نداریم می بایست برای حسین درخشان هم نگران باشیم
او خطایی نکرده است اگرچه هم اندیشه ما نیست.
او مرتکب جرمی که برایش بیست سال حبس بکشد نشده.
مثل بقیه کسانی که این روزها نگرانشان هستیم.
اگرچه نمی توان او را با ایت الله بروجردی و احمد زیدابادی و خیلی عزیزان که دوستشان دارم مقایسه کرد اما او نیز برای اندیشه اش در بند است.
یادمان نرود دموکراسی ( دلم خنک شد/بهتر که اعدامش کنند/حقش است و....) بردار نیست.
آنطور که این روزها بر علیه او می بینم
به امید آزادی همه کسانی که به ناحق در بند هستند.


۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

ادعای مدیریت جهان را دارید در حالیکه در کمتر از یک سال سه بمب در کشور منفجر می شود و سلاح گرم شده اسباب بازی نیروی خودسر؟!



باز هم آقای احمدی نژاد رفته سازمان ملل که ادعای مدیریت جهان کند؟
مملکتی که سی سال توش خودش را کشته بیرونش جهان را هرگز به این وحشتناکی روزگار نگذرانده مگر در سالهای جنگ! خوب راحت بگویید شدیم افغانستان و عراق و خلاصمان کنید.
ادعای مدیریت اشتراکی جهان را دارید در حالیکه در کمتر از یک سال سه بمب در کشور منفجر می شود؟
والله یک جوری بگویید که ما هم بفهمیم.چه دانشی دارید که ما نمی فهمیم؟
به اندازه شما از خدا بی خبر نیستیم؟
به اندازه شما پر رو نیستیم؟
به اندازه شما احمق نیستیم؟
حداقل شما به اندازه ما دلتان به حال خودتان بسوزد.
دو استاد دانشگاه با سلاح گرم به قتل رسیده اند.
با سلاح گرم به منزل کروبی حمله می شود.
با سلاح گرم از طلافروشی ها سرقت می کنند و مدعی هستید مملکت گل و بلبل است؟
من از روزی می ترسم که مردم به بمب و اسلحه خو بگیرند و آن وقت سرباز امریکایی و اسراییلی را با آغوش باز بپذیرند چون حداقل ریخت و قیافه شان از شما بهتر است.
به اسلام گند نزدید که زده اید.
به انقلاب و انقلابیون خودیتان گند نزدید که زدید.
تجاوز و دزدی و بی ناموسی را رواج ندادید که دادید.
بمب و قتل و اسلحه و نا امنی به وجود نیاوردید که آوردید...
خیلی ببخشید فرق ما با عراقی ها در حال حاضر چیست؟
و در آخر بگم که بعد خودم نگم چرا نگفتم آقای مقام عظما!
حداقل حرمت شهدای جنگ را داشته باش که اگر جنگ شد مردم برای جبهه رفتن از آینده ناموسشان نترسند.


یاران چه غریبانه ورژن بغض سی ساله

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

سی سال از آغاز جنگ گذشت.سی سال یعنی به سن انقلابی که قرار بود انفجار نور باشد



خیلی ستم شد به ما..
به مایی که آمدیم دست چپ و راستمان را بشناسیم.
گفتند یک سمت رو به بهشت است و یک سمت به جهنم ! 
ولی خوب هر دو در یک سمت بودند( جبهه)
هر چه از کودکی یادم هست رد پای جنگ دارد.
کابوسهای دویدن و به سنگر نرسیدن و زیر دست و پا له شدن رهایم نکرده است.
هنوز فریادهای عصبی پدرم وقتی خسته از پادگان برمی گشت در گوشم زنگ می خورد
هنوز خاطره ی مویه های مادرم تنم را مور مور می کند
وقتی می شنید باز هم دزفول موشک باران شده و همه کس و کارش آنجا..؟
خودزنی عمه ها و بابا هرگز از مغزم پاک نشده
وقتی جنازه ی دونیم شده ی عموی ۱۷ ساله را دو هفته بعد از اعزام!برگرداندند و گفتند:
 مبارک باشد شربت شهادت نوشید و شفیع شماست برای آخرت.
مگر می شود فراموش کرد روزهایی را که با مرگ بر صدام شب می کردیم
و شبهایی که با شهادت نزدیکان صبح می شد.
چه کتک ها خوردم از مدیر دبستان:ما هر روز برای اسلام دسته دسته شهید میدهیم
و تو کلاهت را زیر مقنعه نمی پوشی؟
و من در عالم ۷ سالگی از عموی شهیدم گریان می خواستم 
 شفاعتم را بکند تا به خاطر موی پریشان جهنمی نشوم.
و ما بیچاره !! ما نسل سی چهل ساله !! چه سوختیم بیهوده از نابخردی بزرگان.
هنوز که هنوز است عقده ها و سرخورده گی ها و کمبودهای آن روزها
مثل درد کهنه در خونمان مانده و هیچ چیز التیامش نمی دهد.
هنوز سرفه های شیمیایی! ویلچرنشینهای خندان و بیجان!
 ویرانه های هرگز آباد نشده ی خوزستان!
چشمهای مادران منتظر به خبر! همسران شوهر کرده ولی در به در!
 بچه های یتیم بی قبر پدر! هنوز که هنوز است خیلی مانده.
خیلی مانده که به صلح دست یابیم.
اگر معنای صلح آرامش است.



۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

خاطرات کودکی و خوابهای طلایی



مدتهاست فکر می کردم  تا هنوز پیر نشده ام اینجا از خاطرات کودکی بنویسم
شاید روزی روزگاری برای فرزندانم جالب باشد و من یادم نباشد.
در کنار خاطرات کودکی خوابهای طلاییست.
شاید شما هم از آن دسته باشید که خوابهاتان معمولن حیرت انگیز است
و هیچکس برایش تعبیر درستی ندارد و  در عین حال همه برایش تعبیر خودشان را دارند.
من از ۱۳ سالگی تا ۲۵ سالگی ۱۷ تا دفتر خاطرات ۱۰۰ برگ و دویست برگ داشتم.
پدرم که فوت شدند همه رو آتش زدم.
خیلی خوب و بد داشت و تغییر سن من در تک تک صفحات هر جلدش مشهود بود.
از ازدواج فلانی تا بچه دار شدنش از فوت فلانی تا دعوای ارثیه و بعد مردن همان میراث خورها
تا تولد ایکس و ایگرگ و  قد کشیدنهاو هرچه که فکر کنید!
 روزانه نوشته شده بود اگر شده در یک خط با عجله از اینکه روز خوبی بود یا بد.
تصور می کنم یک دوره هفت هشت ماهه وقفه داشتم که البته در ده بیست صفحه بعد از چند ماه
همان ها را هم نوشته بودم.
در این یک سالی که برای ایران از سیاست نوشته ام اگرچه حرفهایم فنی و علمی و صد در صد صحیح نیست اما دلم حسابی آرام گرفته و باز هم خواهم نوشت.
ولی انگار از دو هفته پیش که پا گذاشتم به سی و یک سالگی بازگشتن ذهنم به پیش از ۱۵ سالگی
و به خصوص پیش از  یازده سالگی بیشتر اتفاق می افتد.
برای همین تصمیم گرفته ام از آن دوران هم بنویسم.
شما هم اگر خاطره  یا خواب طلایی دارید که ملکه ذهنتون شده یا هنوز بعد از ۲۰ سال و ۴۰ سال و...
خلاصه طی عمر با عزت تون با به یاد آوردنش دلتون غنج می ره
و بدتون نمیاد با من و بقیه در میون بگذارید ممنون می شم کامنتش کنید تا من پستش کنم.







من این شعر آقای عالی پیام رو نخونده بودم گذاشتم اینجا که اگر شما هم نخوندید لذت ببرید



قرمزته یا آبیته از محمدرضا عالی پیام


شنیدم در زمان خسرو پرویز
گرفتند آدمی را توی تبریز
به جرم نقض قانون اساسی
و بعض گفتمان های سیاسی
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش
قراری را نهاده با زن خویش
که از زندان اگر آمد زمانی
به نام من پیامی یا نشانی
اگر خودکار آبی بود متنش
بدان باشد درست و بی غل و غش
اگر با رنگ قرمز بود خودکار
بدان باشد تمام از روی اجبار
تمامش از فشار بازجویی ست
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
گذشت و روزی آمد نامه از مرد
گرفت آن نامه را بانوی پر درد
گشود و دید با هالو مآبی
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو
ملالی نیست غیر از دوری تو
من این جا راحتم، کیفور کیفور
بساط عیش و عشرت جور وا جور
در این جا سینما و باشگاه است
غذا، آجیل، میوه رو به راه است
کتک با چوب یا شلاق و باطوم
تماما شایعاتی هست موهوم
هر آن کس گوید این جا چوب دار است
بدان این هم دروغی شاخدار است
در این جا استرس جایی ندارد
درفش و داغ معنایی ندارد
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم
چو گردو داخل یک پوست هستیم
در این جا بازجو اصلن نداریم
شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم
به جای آن اتاق فکر داریم
روش های بدیع و بکر داریم
عزیزم، حال من خوب است این جا
گذشت عمر، مطلوب است این جا
کسی را هیچ کاری با کسی نیست
نشانی از غم و دلواپسی نیست
همه چیزش تمامن بیست این جا
فقط خود کار قرمز نیست این جا

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

تا زمانیکه معنای تجاوز را نفهمیم تجاوزهای کهریزکی بهترین نوع آن است که بر ما خواهد رفت



پیش از این هم درباره تجاوز نوشته ام ولی لامصب این تجاوزهای شبانه روزی که بر روح و خصوصیتها و خلوت و حریم شخصی یکدیگر می کنیم مرا واداشته باز هم بنویسم.
نمی دانم اینکه معنای واقعی کلمات را بفهمیم و بعد حقیقت نهفته در آن را بیاموزیم می تواند ما را به سمت دموکراسی ببرد؟
تا به حال شده در خانه تان نشسته باشید و برای خودتان آواز بخوانید؟
مهمانهایی هم داشته باشید و گاهی یک نفر و گاهی ده نفر و گاهی بیشتر !
بعضیها دائم میایند و عده ای می روند دیگر پشت سرشان را نگاه نمی کنند؟
بعد ناگهان بیرون خانه بر سر اینکه شما چند مهمان دارید
یا مهمانهای شما حقیقی هستند یا خیالی دعوا بشود و شما را متهم کنند
 به آنچه که در خانه تان اتفاق می افتد؟
حکایت بلاگ نویسی و بعضی وبسایتها هم شده همین.
نه کسی را دعوت می کنی.نه به کسی زور می گویی.نه به کسی توهین می کنی و اجبار!!
اما تجاوز به حریم دیگران شده عادتی که اکثر ایرانی ها آن را در خونشان دارند.
همه ما برای قضیه زندانهای ایران و تجاوزها سینه می زنیم اما
در روز چند نفر را به سخره می گیریم برای نوع بیانش؟
چند نفر را به قول معروف سرکار می گذاریم برای ساده دلی اش؟
در دلمان (در بهترین حالت )به چند نفر از نفهمی و بی سوادی و غرورش توهین می کنیم؟
روزی چند جوک قومی برای هم می فرستیم و قهقهه می زنیم؟
اگر مرد هستید چند بار در تاکسی خودتان را به زن کنار دستی کشیده اید؟
 و نمی دانید شاید این تجاوز است؟
اگر زن هستید چند بار به دوست صمیمی تان از دوست جدیدتان عیبهای نه چندان عاقلانه گرفته اید؟
ما چرا خیال می کنیم پنجره ای که از عقل و چشمهایمان رو به دنیا باز شده تنها پنجره ی بشری است؟
کی می فهمیم غرور و سواد و خنگی و مهربانی و باقی صفات که به دیگران می دهیم دریچه دید ماست 
و دنیا نمی ایستد اگر برای خودمان نگهش داریم و یک ذره فقط یک ذره به نقاط مشترکمان چشم بگردانیم.
چند نفر را می شناسید که خواهان دموکراسی در ایران هستند اما شبانه روزشان را 
حداقل در این یک سال گذاشته اند برای خرده گرفتن از شخصیتهای هم ؟ 
برای به کرسی نشاندن یک سری افکار شخصی بی ربط به موضوع ؟ 
بی آنکه طرف مقابل را بشناسند!!
قضاوتهای احمقانه.دخالتهای زودهنگام و نابه جا.
تندمزاجی و تهمتهای ناروایی که تصور می کنیم درست است!مسخره کردن!!
 و همه اینها نه از دشمنان مشترک ؟ از آنهایی که نیمه دیگر خودمان هستند.
همسنگرمان هستند.فقط نوع مبارزه مان فرق دارد اما وقتی دقیق می شوم می بینم نه! 
ما از یک جنس نیستیم.
آنها گویی ناخواسته نیمه دیگر دشمن مشترک هستند و از جبر روزگار همسنگر ما.
کاش یک ذره تصور می کردیم آنچه که من از ایکس و وای 
فهمیده ام و حتا خیال می کنم مثل روز برای من روشن است را 
خداوار نگاه نکنم و جای (شاید اشتباه می کنم )برای خودم بگذارم.
گاهی از اینکه ایرانی آزاد و آباد داشته باشیم ناامید می شوم زیرا آزاده نیستیم.
غرور و ادعا و تهمت زنی نمی دانم از قبل از سامانیان به ما آمده یا بعد
 اما هرچه هست این روزها زیاد مرا برای آینده ی ایران می ترساند.





۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

شایعه مرگ جنتی به او هشدار داد:یا این گونه با ذلت می میری و مردم می خندند و یا مثل منتظری عزت را انتخاب کن!



شب گذشته تمام وقتم به اشک از شدت خنده برای طبع طنز و استعداد دوستان دست به قلم درباره جنتی گذشت
ولی امروز صبح پیش از دیدن تکذیبیه فقط به تفاوت های مرگ او و آیت الله منتظری فکر می کردم.
یادتان هست چه اشک غمی از گونه همه ما سرازیر شد؟ همه مایی که حتا مسلمان نیستیم و ضد روحانیت شاید؟
وقتی تکذیبیه را دیدم به نشانه های الاهی فکر کردم.
به شخصه اگر چنین اتفاقی برایم بیوفتد با خودم می گویم این شایعه الاهی و آسمانی و کائناتی است.
این همان حرف زدن خدا با آدم است اگر گوش شنوایی باشد.
کافی است جنتی و اطرافیانش به شور و هیجان و شادی مشتی از مردم که نشانه خروار است نگاه کنند.
کافی است خامنه ای و اطرافیانش فکر کنند مردم با خبر مرگ او چه خواهند کرد؟
من هیچ شادی خیابانی غیر از پیروزی فوتبال ایران به استرالیا یادم نیست ولی به نظرم با مرگ خامنه ای هزار برابر بیش از آن باید شاهد رقص و پایکوبی مردم باشیم و این برای صاحب عزا چه معنی دارد؟



۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

دیکتاتور با حذف فیزیکی امثال شیوا مردم را از نعمت داشتن آنها محروم می کند ولی نمی داند افکار آنها تکثیر شده است و انسانیت تمام شدنی نیست


سرنگونی دیکتاتور توسط بیداران انگشت شمار صورت می گیرد و خواب زده های میلیونی
راز ماندگاری این نوع حکومتها نیستند.
بیداران آنهایی هستند که از شنیدن رای دادگاه شیوا نگران شدند و خود شیوا و یاران و هم اندیشه های او.
من از آنهایی نیستم که بیهوده شعار بدهم میلیونها نفر چشم انتظار رای دادگاه شیوا بودند.
اگر چه همه ما می دانیم میلیونها نفر مخالف رژیم هستند ولی این دلیل بر آگاهی شان از اتفاقات ریز و درشت تلخ و شیرین نیست.
اما جای هیچ تردید نیست که آگاهان و آزاده ها و آزادی خواهان هوشیار همواره در تاریخ تاٍثیر گذار تر بوده اند از آنهایی که خنثا هستند یا بی اطلاع و یا بی عرضه.
دیکتاتور اگرچه با حذف فیزیکی امثال شیوا و دکتر زیدآبادی و آیت الله بروجردی مردم را از نعمت داشتن آنها محروم می کند ولی نمی داند افکار آنها تکثیر شده است و انسانیت تمام شدنی نیست
و روز به روز بر طرفداران آنها به دلیل مظلوم واقع شدن افزوده می شود حتا اگر با افکارشان آشنا نباشند.
به زندان کشیدن و یا خدای ناکرده به قتل رساندن عزیزان ما آنها را تمام نمی کند.
پر واضح است که این افکار میلیونی نمی شود آنهم به دلیل بسته بودن اطلاع رسانی در جامعه ولی همیشه همین تعداد کم هستند که همه چیز را تغییر خواهند داد.