۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

بخشی از وصیت نامهٔ احمد شاملو

با زبان بگو، با قلب بخواه ، و با عمل بنما که ایران را پاینده می خواهی.به نام اهورای پاک پس از من تا ایران زنده است بر مرگ من اشک مریزید. با یک پرچم ایران کفن ام کنید و به سنگ مزارم بنویسید زیر این توده ی خاک ، میان استخوان هائی کم و بیش پوسیده ، هنوز دلی به عشق ایران می تپد. پس این جا تاملی کن و بر خفته به یادی منتی گذار معبود من ایران ، ایمان من ایران ، خدای من ایران ، آری آری همه چیز من ایران بود. - پس اگر می خواهی برای آرامش روح من دعائی بخوانی.................... وبدین گونه مرا تا زیر بار سنگین معاصی خویش از پا در نیافتم نیروئی ببخشی ، به عظمت ایران دعائی کن : بگو ((ایران پاینده باد!)) و بخواه که ایران پاینده بماند، تا چون خواستی بتوانی که برای پاینده گی ایران فداکاری کنی آری همیشه بگو ((پاینده باد ایران )) با زبان بگو، با قلب بخواه ، و با عمل بنما که ایران را پاینده می خواهی

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

خیابان نبرد به پیروزی می رسد و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید رفت.

نگاهی متفاوت به خیابان های تهران ۱۶ آذر به انقلاب ختم می شود.ادامه ی انقلاب به آزادی می رسد.اما تا رسیدن به خود تندیس آزادی باید همچنان ادامه داد. جمهوری اسلامی با آزادی فاصله دارد.در حالیکه در ظاهر با هم در یک امتداد هستند اما فاصله مطمئنی باهم دارند.جمهوری اسلامی با رسیدن به خیابان رودکی تمام می شود اما آزادی همچنان ادامه دارد. انگار که جمهوری اسلامی تمام توانش در همراهی با آزادی تا همان رودکی بوده است. ملت خیابان کوتاهی است که با رسیدن به خیابان جمهوری اسلامی پایان می پذیرد. سفارت انگلیس هم در خیابان جمهوری اسلامی قرار دارد.سفارت روسیه با اینکه در نوفل لوشاتو قرار دارد اما آن هم به جمهوری اسلامی نزدیک است. اگر از انقلاب به آزادی و جمهوری اسلامی بخواهید برسید٬ مسیرها در تضاد با یکدیگر هستند.برای رسیدن به آزادی باید انقلاب را ادامه داد و برای رسیدن به جمهوری اسلامی باید از آزادی و انقلاب فاصله گرفته و انقلاب را رو به پایین رفت. خیابان ایران هم خیابانی است که فقط عده ای خاص با عقایدی خاصتر در آن جای دارند. پاسداران همان سلطنت آباد سابق است.فقط اسمش عوض شده.جهت همان جهت و شیب همان شیب است. خیابان نبرد به پیروزی می رسد.
... و برای رسیدن به فرجام از هنگام باید رفت.
( از نویسنده اصلی‌ این نوشته تشکر می‌کنم و نمیدانم کدام ایرانی‌ ریز بین و با غیرتی‌ هستند.این مطلب با ایمیل به دست من رسیده است)

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

بنای غریب و شگفت انگیز زیگورات

میان معبد‌ها و نیایش گاه‌ها در دنیا زیگورات‌ها از حیرت انگیزترینها هستند.نقاط مذهبی‌ که ساختمان‌هایی‌ هرمی‌ شکل دارند و پلکانی. معمولا ۵ و ۷ طبقه. { زیگورات }به معنی‌ به سوی آسمان یا به سوی خداوند در واقع { زیقورات } است که از زبان ایلامیها در ۳ تا ۶۰۰۰ پیش باقی‌ مانده. خوزستان،کرمان،عراق،شیراز،کاشان و جیرفت مناطقی هستند که زیگورات‌ها را در بر گرفته اند و { چغا زنبیل } در شوش معروفترین آن است. اینها معمولا مکان مذهبی‌ بودند و شهرها را نزدیک به آنها میساختند. { چغا زنبیل }به معنی‌ تپه زنبیلی در سازمان یونسکو ثبت شده و بازدید از آن تا جایی‌ که من یادم است آزاد بود. این معبد به دستور پادشاه ایلام به نام { اون تاش گآل }در ۵۰ متر و ۵طبقه ساخته شده که فقط ۲۵متر از آن باقی‌ مانده.دیوارهای معبد کاشیهای لعاب دار دارد و بر روی خشتهای آجری این جمله دیده میشود:{ من اونتاش گآل پسر هومبانمنا شاه انزن و شوش بنای محترمی ساختم طی‌ سالها و روزهای پرشمار پدشاهی طولانی به دست آوردم.من یک شونشو ایرپیا بنا کردم.من برای خدای گآل و اینشوشیناک زیگورات ساختم}} . از عجایب این معبد داشتن رصد خانه یا تقویم آفتابی برای سنجش روزها و آغاز فصلهای سال است.از عجیب دیگر, سد تنظیم و مخزن آبی است که در فاصلهٔ ۲۰۰متری معبد آب رودخانه دز را از طریق یک کانال به آن میریختند تا توسط لوله‌های سفالی به خانه‌ها و معبد کشیده شود.توجه کنید ۴۰۰۰سال پیش آب لوله کشی‌ !!!

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

امسال ۱۳ آبان نه به وعده یی که به اصلی‌ میاییم تا به ملتی و ملتهایی بگوییم انسان دوست و آزادی خواهیم.

کی‌ باور نمیکند ما همان‌هایی‌ هستیم که روزی در ۶سالگی با تو سری روسری پوش شدیم و در ۱۵سالگی با تیپا و تو گوشی در صف نماز مدرسه مسلمانمان کردند. مگر کسی‌ هم هست که نداند ما همان‌هایی‌ هستیم که وقتی‌ چشم باز کردیم جنگ بود برای رسیدن به خدا و شیر مادر یا خشک گیرمان نیامد و با آب قند و پستانک لیسی‌ بزرگ شدیم و بها دادیم برای آن جنگ ولی‌ امروز بیزار از خارجی‌ ستیزی گویی نمیخواهیم به خدای آنها برسیم. کسی‌ بی‌ انصاف نیست که نداند چقدر برای پوشیدن چکمهٔ سفید و پالتوی سبز و قرمز توبیخ شدیم و مدرسه جای آدمهای از خدا بیخبری مثل ما نبود حالا انگاری مغز ما نبود که آنگونه شستشو داده شد که با رنگها رقص پیروزی راه انداخته ییم سبز و سفید و سرخ خون میدهیم. اصلا گویی ما نبودیم که جز مشق تاریخ ابوذر غفاری و سلمان فارسی‌ و علی‌ و حسین هیچ دیگر یادمان ندادند چون قادسیه شناس هستیم و کوروش فهم و اسم بچه‌هایمان را میگذاریم تهمینه و بیژن و شیرین و ارشک. خوب است که همه میدانند ما همان‌هایی‌ هستیم که جز قرآن و نهج البلاغه و مفاتیح همه کتاب‌ها را حرام کردند و ما امروز غیرت فردوسی داریم و بلاغت حافظ و جهان بینی‌ سعدی. بگذارید این را هم به آنهایی که نمیدانند بگویم ما فرزندان همان پدران هستیم که ۱۳آبان ۳۰سال پیش از سر ندانی و تعصب شاید، جنگ با ملتی و ملت‌هایی‌ راه انداختند تا وعده داده شده‌ها را به دست آورند.امسال ۱۳ آبان نه به وعده یی که به اصلی‌ میاییم تا به ملتی و ملتهایی بگوییم انسان دوست و آزادی خواهیم.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

تاریخ مینویسد: رای‌ها را خوردند یک لیوان خون هم روش.

جمهوری اسلامی حکومتی بود که با تزویر دین،ننگ دروغ و وعدهٔ عدالت،قساوت در ریختن خون مردان و زنان بزرگ بنا نهاده شد و ۳۰سال بعد با وعده مهرورزی،ریا در نجات دین و دروغ و دزدی و قساوت به مردان و زنان ارزشمند سرنگون شد. خمینی بنیان گذار این حکومت جهل و خون بود که دم از ساده زیستی‌ و صدور اسلام زد و تاریخ به گونهٔ دیگری تکرار شد و احمدی‌نژاد به ساده زیستی‌ و بوی بد بدن و لباس مندرس خود را به جهانیان معرفی کرد. می‌خواست با انکار هولکاست اسلام را صدور کند و با ریختن خون جوانان و در بند کردن فرهنگیان و دانایان حکومتی جدید بنا کند. او که همانند رهبر بنیان گزارش نه از حقوق بشر و نه از نسل جوان و نه از پیشرفت علم و تکنولوژی خبر نداشت همان راهی‌ را رفت که ۳۰سال پیش بزرگان او رفته بودند و تاریخ را به غلط تکرار کرد و غافل شد از اینکه مردم مانند او در جا نزده اند و اجازه نمیدهند گذشته خفت بار تکرار شود. به این ترتیب حکومتی که با دزدی و خون و دروغ بنا شده بود با همین فاکتور‌های ننگین سرنگون شد.

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

این قهوهٔ زهرالود،این سوپ سرد و این چای تلخ را با دیگری قسمت نکنید.

راستی‌ زندگی‌ که آخرش مرگ است اینهمه دویدن دارد؟ زندگی‌ که نه می‌‌دانیم برای چه آمده ایم و نمیدانیم به کجا میرویم،کی‌ میرویم،چطور میرویم
.نه می دانیم از کجا هستیم و نمی دانیم کی‌ می اییم؟ چرا می رویم؟ عجب روزگار غریبی.عجب جهان عجیبی‌. احساس تلخ پوچی را گاهی‌ همه‌ی ما تجربه کردیم ولی‌ سوال بی‌ جواب پایان ناپذیری است این از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ؟ به شخصه مرگ را بهترین و عظیم ترین و وصف ناپذیر‌ترین نعمت خدا می دانم ولی‌ رفتن درد من نیست.
من از آمدن می هراسم.من برای تولدها اشک می ریزم.من به نوزادان بی‌ گناه تسلیت میگویم و برای آنها متاسفم. گویی می زاییم تا به جهانی‌ که سست است و بی‌ بنیاد بگوییم دست مریزاد. کودکان بی‌ سرپرست را دریابیم تا تلخی‌ روزگارشان نه شیرین که با ما قسمت شود. زایش به خصوص در این قرن جنایتی بیش نیست..
ما اگر می توانستیم سوپ سرد و چای تلخ خودمان را قابل خوردن می کردیم.
با خودتان فکر کنید چقدر سوال بی‌ جواب دارید؟ چقدر آرزوی بر نیامده دارید ؟ چقدر اه کشیده اید؟ چقدر دلهره داشته اید؟ چقدر زهر تلخ دوری و دلتنگی‌ و فقدان عزیزان را چشیده اید؟ آنچه که به موجود معصوم می دهید همین است.
بنا بر ترازوی انصاف تان کم و زیادش کنید و به آنچه که تقدیمش کرده اید نگاهی‌ بیندازید. اگر شما تحصیل کرده ترین،ثروتمندترین،عاشقترین والدین دنیا باشید هم نمیتوانید روح سرکشی که شاید او داشته باشد را اغنا کنید. این قهوهٔ زهرالود،این سوپ سرد و این چای تلخ را با دیگری قسمت نکنید.خود را در سوپ و چای و قهوه ای شریک کنید.